حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

هیزم شکن

 

 

سلام !من دوباره اومدم . 

 

یه داستان آموزنده دیگه............................... 

روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام کرد. و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد و همچنین شرایط کاری بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن ما تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب کار خود را جلب کند. رئیس جدید به او یک تبر داد و محل کارش را نشان داد. روز اول هیزم شکن ۱۸ درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و از او خواست به همین روش به کار خود ادامه دهد.
تاجر بسیار هیجان زده بود تا ببیند روز بعد هیزم شکن چند درخت قطع می کند. اما روز بعد او توانست فقط ۱۵ درخت را بیندازد. روز بعد هیزم شکن تلاش خود را بیشتر کرد. ولی فقط ۱۰ درخت قطع کرد. هر روز با همه تلاشی که می کرد تعداد کمتر درخت می توانست قطع کند. هیزم شکن با خود فکر کرد من باید قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراین پیش رئیس خود رفت و از او معذرت خواهی کرد. و گفت نمی دانم چه اتفاقی افتاده است که هر روز توانایی من در قطع درختان کمتر می شود. تاجر در جواب پاسخ داد: « آخرین باری که تبر خود را تیز کردی کی بود؟ »  هیزم شکن پاسخ داد: تیز کردن؟ من وقتی برای تیز کردن تبر نداشتم چون خیلی مشغول بودم. در این لحظه هیزم شکن به فکر فرو رفت و در کمال شرمندگی به اشتباه خود پی برد. آیا شما هم تبر زندگی خود را تیز می کنید؟ آیا اطلاعات خود را به روز می کنید؟ آیا زمانی را برای اندیشیدن و بررسی آنچه انجام داده اید می گذارید؟ آیا نتایج کارهای خود را تجزیه و تحلیل می کنید؟ آیا بدنبال راهی موثرتر برای مشکلات فعلی هستید؟ یا اینکه آنقدر خود را درگیر انجام کاری کرده اید که وقتی برای این کارها ندارید.

 برای پیروزی یک راه آسان وجود دارد: هیچ فرصتی را برای کار کردن از دست ندهید و اگر وقت شما کم است، وقت اختراع کنید.
 هرگز به این فکر نکن که در برابر فاجعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده، چگونه باید عزا بگیری.
 اندیشه خوب، معمار و آفریننده است.
پیروز و پایدار باشید
نظرات 9 + ارسال نظر
محدثه دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ http://shekofe-baran.blogsky.com

فوق العاده بود!

اعتراف میکنم ک این یکی رو تا حالا نشنیده بودم!

مرسی

حمید دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

اینجا که حس هست

تبر تیز هم که هست

پس باید چیزهای دیگری هم باشد

سلام میخواستم باب گفتگو بگشایم

اما نه با تبر

که با حس

ممنون از اینکه امدید و نظر دادید

سانی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:42 ب.ظ http://www.sani68.blogsky.com

سلام
واقعا آموزنده بود مرسی
مخصوصا اون دوتا ستاره که گذاشتی

ان شاا... که همه ما بتونیم درس بگیریم.

شاهین سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:58 ب.ظ http://tabriznagd2.blogfa.com/

عالی
داداش آپم

دخترشرقی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ

سلام
چرا قالبتون سیاهه؟
من نمیتونم قالبهای اینجوری رو نیگا کنم؟
دلم میگیره.

سلام
حاله که وقت ندارم ولی باشه درستش میکنم
من دوست ندارم کسی ازمنو قالبم دلگیر بشه!

علی اکبر سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ http://hamshahrijavan.blogsky.com

سلام علی جون
خیلی عالی بود ...
تلنگر خوبی بود ..

سلام بر علی اکبر !
تو محل یه هیئت داریم که جمعه شبهاست نامش هیئت جوانان علی اکبره
وقتی اسم علی اکبر و میشنوم یاد هیئتو بچه های هیئت میافتم
خوشحال باش که نام شما علی اکبر است.
ممنون که سر زدی

مجید چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:13 ب.ظ http://majidnazari65.blogsky.com/

سلام.
منم برگشتم.
داستان قشنگی بود.
ممنون.

علیرضا پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ق.ظ

سلام علی جون!

داستان زیبایی بود!

دیگه تک زنگ نمیزنی!سراغی هم ازما نمی گیری!

دریا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:40 ب.ظ http://sahel-tanhaie.blogfa.com/

پایدار و موفق باشی

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد