حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

داستان گنجشک و خدا

 

 سلام! 

 

یه داستان آموزنده دیگه ..............................

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : " می آید. من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد. " و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست! "

گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم،‌ کجای دنیا را گرفته بود ؟ " و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.خدا گفت : " ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت : " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی..." اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...!

 هیچ کس نمی تواند خدا را برای دیگران توصیف کند. زیرا به محض اینکه توانست خدای خویش را وصف کند، دیگر او خدا نبوده، بلکه مثل من و شماست.
 خدا را باور کنید، برای اینکه به چنین باوری محتاجید.
 خاموش باشیم، زیرا در آن زمان است که صدای نجوای خدا را خواهیم شنید.
 جوری دعا کن که انگار همه چیز به خدا وابسته است و جوری کار کن که انگار همه چیز به تو وابسته است.
 به خدا تکیه کن و یقین داشته باش که زیر سایه خدا دوستان زیادی پیدا می کنی.
 تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند.

اگه خدا تو رو لبه ی پرتگاه برد بهش اعتماد کن؛ یا تو رو از پشت می گیره، یا بهت قدرت پرواز می ده.
باخدا باشید
نظرات 5 + ارسال نظر
حقی دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:10 ب.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

متشکرم

تامل برانگیز بود برای من سست ایمان

اما در حکمت خدا شکی ندارم

شک نکن.

Mohammad چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:51 ب.ظ http://vatandoost.blogsky.com

این جمله ی آخری خییییییلی زیبا بود!
محشر بود
آقا چی شده زدی تو نخ داستان آموزنده؟
اما بازم خوبه
موفق باشی

ممنون

آوا....... پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 ق.ظ

با اینکه قبلا خونده بودم ولی بازم کار خودشو کرد.تاثیرگذار بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱خیییییییییییییلی احساساتی!!

خوشحال میشم وقتی می فهمم مطلبی که گذاشتم روی افراد تاثیر میزاره.

ممنون که سر زدید!

مهدیه پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ http://sampad82.blogfa.com

علی جان مدت ها بود از خدا گله داشتم و ازش دور شده بودم.. خیلیییییییییییییییییی وقت بودم دلم اینجوری نلرزیده بود... مرسی که یه تلنگر بهم زدی

قابل نداشت!
ممنون که سر زدید.

حقی جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ

دیگه چه خبر

سلامتی بر و بچ وبلاگ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد