93-12-19

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

93-12-19



بازم توو اداره استرس تعدیل نیرو  همچنان وجود داره... کاش این روزها زودتر تموم شه و مشخص شه سرانجام کار...

امروز دختر عمه م اینا اینجا بودن. تا یکی رو پیش مامانش میبینم دلم بدجوری میگیره. چرا من مامانم رو توو این سن از دست دادم. چه حس بدیه بی مادری... خدایا نصیب دشمنم هم نکن این حس رو...

وای که چقدر دلم واسه مامانم تنگ شده . انگاری این ۲۱ ماه و ۱۴ روز به اندازه ۲۱ سال واسم گذشته. خیلی سخته فقط همینو میتونم بگم.خیلییی سخت...

مامان الان کجایی؟ کاش بودی و هر شب مثل اونموقع ها شب خوابیدنی میومدی توو اتاقم و منم میگفتم مامان بشین پیشم تا من درس بخونم.کاش بودی مامان ...



پ.ن : کاش مامانم بود.... 

93-12-17

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

93-12-17



این مدت که نبودم کلی اتفاق واسم افتاده. چهارشنبه هفته گذشته بود که عمه خوب و مهربونم بعد یه ماه آی سی یو بودن به رحمت خدا رفت ... خیلی دوسش داشتم . مثل مامان بزرگ بود برام. حیف شد خیلی حیف...

چهارشنبه هم که رفتم با بابا تهران  تا اسپلینت داخلی بینی م رو ورداره آقای دکتر خوب و مهربون...

از هفته گذشته هم که قراره توو اداره تعدیل نیرو بشه و تعداد نیروهامون کم بشه  . این موضوع کلی ناراحتم کرده ولی از یه طرف هم میدونم خدا خیلیییی دوستم داره و حتما یه راه خیلییی خوووب واسم وا میکنه.... خدایا هر چی به صلاحمه واسم جور کن.

امروز هم واسه شام یه املت مخصوص درست کرده بودم . واسه ناهار فردا هم پلوی گل کلم پختم . اگه بتونم اینجا میذارم.

الانم بحدی خسته م که دیگه توان درس خوندن ندارم. فقط تونسم فایلهای فلشم رو به هارد انتقال بدم فقط همین.




پ.ن : امروز رییسمون خبرهای خوشی از یه کار جدید واسه سود دهی شرکت داد. خیلی خوشحال شدم . ولی باید برم مرخصی تحصیلی بگیرم !!!