سلام خدمت دوستان خوبم:
دیروز یکی از بچه های وبلاگ اومد گفت آپم رفتم دیدم یه داستان گذاشته
من زیاد حوصله داستان خوندنو این چیزا رو ندارم ولی اولشو که خوندم دیگه
دلم نیومد بیخیال بشم. و از این طرفم حیفم اومد نذارم تا شما نخونین.
حالا داستانو بخونیدو مطمئنم که پشیمون نمیشید....
با فريد تازه دوست شده بودم. اون سال دومي بود ولي از اونجايي كه درس
رياضيش با ما يك روز افتاده بود ، اين درس رو برداشته بود. دوستي اون با
نگار كه يكي از خوش هيكل ترين و با كلاس ترين دختر هاي رشت بود چشم
همه پسر ها رو در آورده بود. همه فكر ميكردن حتما فريد خيلي - - ليسي
ميكنه كه نگار فقط با اون دوسته. در صورتي كه من كه كم و بيش در جريان
دوستي اونها بودم مي دونستم اينجوري نيست.
فريد جزء معدود بچه هاي تهران بود كه توي رشت دانشجو بودند. توي تهران
حوالي پارك ساعي مينشستند. مادرش به عنوان يك آلماني پزشك معتمد
سفارت آلمان بود و پدرش يك شركت حمل و نقل معروف رو اداره ميكرد. ولي
در مجموع با اينكه پدر و مادرش هر دو كارمند بودند وضع مال متوسطي
داشتند. فريد اصلا دختر ها رو داخل آدم حساب نمي كرد. ولي تا دلت بخواد
خوشگل بود. براي همين هم همه برايش سر و دست ميشكوندند
نگار بر عكس ، دختر يكي از بنكدارهاي معتبر چاي در رشت بود. ويلاي آنها در
دهكده ساحلي چشم هر بيننده اي رو خيره ميكرد. پدرش علاوه بر تجارت ،
كارخانه چاي هم داشت. نگار دختر سوم از ميان چهار دختر پدرش بود. دوتا از
دختر ها شوهر كرده بودند و آخري كلاس اول دبيرستان بود. خود نگار هم
دانشجوي زبان فرانسه دانشگاه آزاد بود. خانواده نگار اصل و نسب دار بود و
به همين دليل نگار با محدوديت شديد پدرش مواجه بود.
با راهنمايي بچه ها مدتي بود يك آپارتمان كوچك را در محله منظريه اجاره
كرده بودم. پدرم شديداً تاكيد داشت كه با كسي هم خانه نشوم و آپارتمان را
هم خودش برايم اجاره كرد. بزرگترين ملاكش ظاهراً اين بود كه نتوانم كسي
را بدون ديده شدن به خانه بياورم. ولي چون آپارتمان خوشگلي بود من زياد
سختگيري نكردم. فريد در يكي از كوچه هاي خيابان فلسطين با دو نفر ديگر
چيزي شبيه خرپشته يك خانه قديمي را اجاره كرده بود.
آشنايي من با نگار درست چند روز بعد از آشناييم با فريد شروع شد. بيست
سالگي موسم دوستي هاي سريع و اغلب ناپايدار است. فريد بلافاصله بعد
از آشنايي اوليه مشكل خودش رو مطرح كرد.
- ميشه تو خونه تو كسي رو آورد ؟ ...
ادامه تو ادامه مطلب....
منبع: ....آسمان بی ستاره....
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۱/۱۶ ساعت 16:51 توسط amin
|