یه روز ملانصرالدین از یه روستایی رد می شد.مردم اون روستا جلویش را گرفتند.
گفتند شما طبابت بلدیت؟
ملانصرالدین گفت:بله من یکی از رشته هایی که خوندم طبابت بوده.
ملانصردینو بردندش بالا سر مریض.یه نگاهی به مریض کردو گفت:
دوتا سیخ کباب بیارید.
کبابو آوردن خورد.گفت دوتاسیخ دیگه هم بیارید.اون هم خوردودوتا چایی هم بیاریدو..............تواین حین مریضه مرد.مردم گفتند توکه یه نفرکشتی. 
گفت :نه .دونفر داشتن می مردند یه نفرشون را نجات دادم . 
اونی که داشت از گرسنگی می مردو نجات دادم.
پ.ن :
تو این دوروزمونه همه به فکر خودشون اند.(کسی به کسی نیست .مردونگی ومعرفت پشم......)
و آخر کملات توجه مکیند برای همینه که تو تونستی
این رو بخونی. حالا بگو چند تا کلمه غلط بود.
لطفا از اول با دقت بخون تا باور کنی.



...................... 