حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

شب قدر

سلام!

شب قدر شبی است که سرنوشت یکسال ما تعیین میشود.این شبها را از دست ندهید.

برای تعجیل در فرج مو لایمان دعا کنید.


تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضانی

شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی


لیله القدر عزیزیست بیا دل بتکانیم

سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی


دعا یادتون نره .........................................التماس دعا

آموزنده(وسعت اندیشه)

وسعت اندیشه ...

دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار


سال های نو جوانی ام بودند


دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می


پوشیدم اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند


قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم


میشد سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن


دردناک بود


می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم


و می گفتم:چقدر همه چیز دردناک است


چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم


می نشستم و می گفتم : زندگیم بوی ملالت می دهد و تکرار


می نشستم و می گفتم:خوشبختی تنها یک دروغ



قدیمی است می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی


نمیرفتم


قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم



 پارسایی از کنارم رد شد


عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت


مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ


نیست اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن


است


و زیباترین خطر..... از دست دادن


تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای ....برایت


دنیا کوچک است و زندگی ملال آور


جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور


کن که بزرگتر شده ای رو به پارسا کردم ، پوزخندی زدم و گفتم


اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا


نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟


پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و


تاوان هر سفرم کفشی بود


که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و


پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام


هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را


دور انداختم تا فهمیدم

 

بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت


حالا دیگر هیچ کفشی اندازه ی من نیست


وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست



شعر

سلام !

نماز و روزهاتون قبول!سر سفره افطار بچه های وبلاگو یادتون نره دعا کنید.


گاهی گمان نمیکنی و می شود                                                                                                             

                                  گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست

 

                           گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت نیست

                                 گاهی تمام شهر گدای تو میشود . . .


التما دعا

آهنگ جدید





آهنگ جدید و بسیار زیبای رضا صادقی با نام جشن رمضان .


( این آهنگ تیتراژ جشن رمضان ویژه برنامه ماه رمضان می باشد )


با کیفیت  128  mp3 


دانلود کنید







http://1.tehranhits12.com/m-yeganeh/3932700dfb646e671ded9d560c9e0d04.jpg



آهنگ جدید و فوق العاده زیبا و شنیدنی محسن یگانه با نام مثل ِ پـروانه ...

(‌ ترانه . آهنگ . تـنظیم : محسن یگانه )

( این آهنگ تیتراژ میانـی فصل دوم سریال قلب یخـی مـی باشد )



با کیفیت 128 mp3


دانلود کنید



شعر(ماه رمضان)

سلام


این شعرو یه جا خوندم واسم جالب بود گفتم واسه شما هم بزارم شاعرش را هم نمی دونم کیه؟



سحرگاهان به قصد روزه داری// شدم بیدار از خواب و خماری

برایم سفره ای الوان گشودند// به آن هر لحظه چیزی را فزودند

برنج و مرغ و سوپ وآش رشته// سُس و استیک با نان برشته

خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم// کمی از این کمی از آن چشیدم

پس از آن ماست را کردم سرازیر// درون معده ام با اندکی سیر

وختم حمله ام با یک دو آروغ// بشد اعلام بعداز خوردن دوغ

سپس یک چای دبش قند پهلو// به من دادند با یک دانه لیمو

خلاصه روزه را آغاز کردم// برای اهل خانه ناز کردم

برای اینکه یابم صبر و طاقت// نمود م صبح تا شب استراحت

دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا// کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا

به افطاری برایم شد فراهم// زدم تو رگ کمی از زولبیا هم

وسی روزی به این منوال طی شد// نفهمیدم که کی آمد و کی شد

به زحمت صبح خود را شام کردم// به خود سازی ولی اقدام کردم

به شعبان من به وزن شصت بودم// به ماه روزه ده کیلو فزودم

اگرچه رد شدم در این عبادت// به خود سازی ولیکن کردم عادت

خدایا ای خدای مهر و ناهید// بده توش و توانی را به« جاوید»

که گیرد سالیان سال روزه// اگرچه او شود از دم رفوزه




داستان مورچه وعسل


مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت

و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد

ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد

از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.

دست و پایش لیز می خورد و می افتاد…

هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:

ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود

و مرا به کندوی عسل برساند یک «جو» به او پاداش می دهم.

یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:

مبادا بروی … کندو خیلی خطر دارد!

مورچه گفت: بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد…!

بالدار گفت:آنجا نیش زنبور است.

مورچه گفت:من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.

بالدار گفت:عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.

مورچه گفت:اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد!!!

بالدار گفت:خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار،

من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود

و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی…

مورچه گفت:اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان،

اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن.

من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید!

بالدار گفت:ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند

ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم.

مورچه گفت: پس بیهوده خودت را خسته نکن.

من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.

بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:

یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.

مگسی سر رسید و گفت:

بیچاره مورچه! عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم…

مورچه گفت: آفرین، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند حیوان خیرخواه!!!

مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت…

مورچه خیلی خوشحال شد و گفت: به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی،

چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود،

چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند

و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند…!

مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت

تا رسید به میان حوضچه عسل،

و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند…

مور را چون با عسل افتاد کار / دست و پایش در عسل شد استوار

از تپیدن سست شد پیوند او / دست و پا زد، سخت تر شد بند او

هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد:

عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید.

اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم !!!

گر جوی دادم دو جو اکنون دهم / تا از این درماندگی بیرون جهم

مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت:

نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است…

این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش

پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری.

مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد…

سلام


انشا ا...که نماز و روزه هاتون قبول باشه.


صاحب وبلاگ میگه ... چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی


چرا یه کاری میکنی  بعدش خجالت میکشی گوشیتو برداری


بعد با بر نداشتن گوشیت یه بار دیگه طرف مقابلتو آزار میدی