حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

خاطره

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خودم

سلام 

 

قربون خدا برم که تا ناامید میشم یه نشونه .روزنه یه چیزی بهم میفهمونه  ودوباره بهم امید میده .اون وقته که باید خدا رو شکر کرد و گفت خدا  

دسستت درد نکنه دوباره بهم امید دادی. 

 

(خدا دوستت دارم - (جز تو کسی را ندارم))

داستان تفاوت تفکرهای مختلف

 سلام  

 

نمیدونم چی بنویسم .هیچی به ذهنم نمی یاد.فقط اینکه دهه اول محرم چه زود تموم شد.خصوصا روز عاشورا. امسال خیلی بیشتر از سالهای قبل این روز  را درک کردم . 

 

 

یه داستان آموزنه دیگه................

روزی روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.

اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت ! سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد. تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
1) دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2) هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3) یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟! و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد: دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است.... و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
 
 نکته ها:
 1) همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
 2) این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
 3) هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.

پیروز و پرنشاط باشید

محرم

 

این دلم   را غرق بوی یــاس کن                سینه را لبریز از احــساس کن 
 

خوب میدانم بدم یـــــا رب ولی                تا ابد من را نوکر عبــــاس کن
 
 

وقتی جنازه منو ،تو خاک غربت میذارن...تو دهن بسته من ،یه ذره تربت میذارن
 
وقتی همه جنازم رو، جا میذارن تنها میشم...میون تاریکی قبر، منتظر مولا میشم
 
وقتی فرشته ها میان،من مضطرب روی زمین...صدایی از دور میرسه،این میت رو رها کنید
 
چرا عذابش میکنید،چی کار دارید با بدنش...گرچه گنهکاره ولی،بوی حسیـن میده تنش
 
با همه بار گناه،شعر حسین رو سروده...اینو جهنم نبرید،آخه ابالفضلی بوده
 
سلسله موی حسین،دام جنون عاشقاست...فارغم از هر دو جهان ،قبله من کرببلاست

ماه محرم

 

 

محرم آمد 

 

شهادت امام حسین ویارانش را به تمام مردم جهان تسلیت عرض میکنم.

  

عالم همه محو گل رخسار حسین است       
 

ذرات جهان درعجب از کار حسین است        
 

دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش  
 

یعنی که خدای تو عزادار حسین است. 

 

پَ نَ پس - محرم

 

سلام!  

 امروز یه جور دیگه: 

 

آقا تو وبلاگ نویسی هم دست زیاد شده هر چی میخوای بنویسی  قبلا یه نفر نه بیشمار نفر  

 

نوشته اند.

  

چند روز پیش تو دانشگاه ازم کارت پایان خدمت خواستند.منم رفتم آموزش کارتو گذاشتم روی  

 

میز جلوی اون خانومه اسمشو یادم نیست ولی خیلی شوخ وباحاله. یه نگاه به کارت کرد یه نگاه  

 

 به من آخه عکس تو  کارتو با ریش بلند گرفته بودم (من تو سپاه بودم .تهران. اون وقت هم  

 

همرنگ جماعت) بعد چند لحظه گفت :::کارت خودته ؟من  گفتم :پَ نَ پس کارت پسر خالمه  

 

آوردم نشون شما بدم و برم.  

 

جریان پَ نَ پس را که میدونید .جمعه ها. جمعه ایرانی. رادیو

 

 ----------------------------------------------------------------------- 

 

دیگه کوچه و خیابونا داره مشکی پوش میشه .قربون امام حسین برم که واسش چه میکنند. 

 

دیشب  با بچه ها بودیم حوصله مون سر رفت  گفتیم بریم یه سر به بچه های هیئت حیدریون 

 

(که  مداحشون مهدی رعنایی) ومکتب الحسین(مداحشون حمید علیمی) بزنیم .ببینیم چه  

 

کردند.دستشون درد نکنه خیمه رو برپا کرده بودند. داشتند پارچه مشکی یاشو میزدند.ما هم  

 

رفتیم کمک .تا ساعت ۱.۵ یا ۲ اونجا بودیم .دیگه خوابمون گرفت برگشتیم واگرنه هنوزکار داشتند. 

  

جلسات هم از یکشنبه شروع میشه دو تا هیئت ها تو خیابون میر برگزار میشه یکی انتهاش اون  

 

یکی ازطرف چهار باغ بالا ابتداش .حالا به هر حال دوست داشتید برید. 

 

ولی محرم عجب حال و هوایی داره

  

دکتر شریعتی

 

 

بیخودی پرسه می زنیم, صبحمان شب بشود 
 

بیخودی حرص می زنیم, سهممان کم نشود 
 

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم
 

مابه خود بد کردیم 
 

ما بهم بد گفتیم 
 

ما حقیقتها را زیر پا له کردیم 
 

و  چقد حظ کردیم که زرنگی کردیم 
 

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم 
 

از شما می پرسم ؟ ما که را گول زدیم