حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

لطیفه

یه روز ملانصرالدین از یه روستایی رد می شد.مردم اون روستا جلویش را گرفتند. 

گفتند شما طبابت بلدیت؟ 

ملانصرالدین گفت:بله من یکی از رشته هایی که خوندم طبابت بوده. 

ملانصردینو بردندش بالا سر مریض.یه نگاهی به مریض کردو گفت: 

دوتا سیخ کباب بیارید.کبابو آوردن خورد.گفت دوتاسیخ دیگه هم بیارید.اون هم خوردودوتا چایی هم بیاریدو..............تواین حین مریضه مرد.مردم گفتند توکه یه نفرکشتی. 

گفت :نه .دونفر داشتن می مردند یه نفرشون را نجات دادم . 

اونی که داشت از گرسنگی می مردو نجات دادم. 

 

پ.ن :

تو این دوروزمونه همه به فکر خودشون اند.(کسی به کسی نیست .مردونگی ومعرفت پشم......) 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد