حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

خاطره چندروزگذشته

سلام 

 

جاتون خالی واسه شهادت امام رضا چند روزی رفتم مشهد. همتونو دعا کردم. 

از همه جای ایران اومده بودن زیارت وعزاداری خیلی شلوغ بود. 

 

 ماجرا های زیادی پیش اومدکه همه را نمیتونم بگم. 

 یک شب ساعت۱یا۲ بود تو صحن شیخ طوسی نشسته بودم.چند نفری بودن از یه هیئت که داشتند زیارت می خوندند. منم یه کنار نشسته بودم داشتم باهاشون هم خونی می کردم .زیارتشون که تموم شد روضه خوندند وگریه می کردند .دراین بین یه زن وشوهر اومدن کنارشون نشستند که یه بچه ۴-۵ساله معلول داشتند.گریه می کردندومیگفتند واسه بچه ی ما دعا کنید.این چند نفر تا بچه را دیدند گریه شون بیشتر شد.یه نفرشون حالش بد شدطوری که یک لحظه مُرد . رفیقاش انقدر ترسیده بودن .یه نفرشون رفت یکی ازخادم ها را صدابزنه ودکتر بیاره بقیه هم حیرون بالا سرش نشسته بودندنفسش بالا نمی اومد.اونجا بود که صاحب خونه را صدازدم گفتم یا امام رضا کمکش کن. یک لحظه دیدیم داره نفس میکشه حالش خوب شد.دکتر اومد بالا سرش معاینه کرد گفت هیچیش نیست من تعجب کردم حتی نگفت فشارش افتاده.تمام این ماجرا تویه لحظه اتفاق افتاد. 

 

زندگی دوباره............... 

  

یاد۴سال پیش افتادم که من مردم ودوباره زنده شدم .خدا عمری دوباره بهم داد.اونا یه روز دیگه واستون مینویسم.

پ.ن :همیشه صاحب خونه را صدا بزنید.

 

خاطره

سلام به دوستان خوبم!!!!!! 

 

میدونید چی تو این دنیای وب سایت دردناکه........... 

 

وقتی میری رو آرشیو وبلاگ دوستان اون موقع علامت موس رو می بری رو ی یکی از لینک ها و کلیک می کنی .بعد از چند لحظه میبینی یه پنجره باز شده که تو اون نوشته وبلاگی یا وبسایتی یا هرچی با این مشخصات پیدا نشد .تو اون لحظه چه حالی بهت دست میده.یکی از دوستامون از جمع ما رفت با تموم خاطرات ونوشته ها.... 

 

پی .نوشت:اگه یه روزی از این محیطو از خودت ودیگران خسته شدید.وبلاگتون را حذف نکنید.اونو رها کنید وبرید.شاید بعد از مدتی دوباره آشتی کردیدو برگشتید. 

((توپرانتز یکی باید اینو به خودم بگم.))

خاطرات قدیمی

 

 سلام! 

 

امروز یاد یه خاطره قدیمی افتادم!گفتم یادی از قدیما کنم.  

 

حدود دوسال پیش بود بایکی از بچه ها که اهل  دهاتی به نام علون آباد بود رفتیم دهات. 

 

 

منو .علی.حجت وصادقی گفتیم یه چند روزی بریم مسافرت . علی گفت بریم دهات ما. ما هم  گفتم برو بریم .چه حالی داد یک هفته ای اونجا بودیم.آذوقه اندازه یک هفته با خودمون برده بودیم. 

 

دم دمای غروب بود وارد دهات شدیم .یه دهات کوچیک وجمع وجور.فک کنم جمعیت دهاتشون ۱۰۰نفربیشتر نبود اون هم همه پیرمردو پیرزن چون جووناشون رفته بودن توشهر.  

 

خلاصه جای ساکت .دور از بوق ودود وماشین بود.  

 

خیلی خوش گذشت .شب های ساکت .بدون رفت وآمد.یه شب علی صادقی وحجت وتوکوچه ترسوندشون انقدر خندیدیم.......... 

 

هوای تمیز و پر از اکسیژن.حالی داد.یعنی میشه بازم بریم از اون هوا استفاده کنیم. 

راستی نگفتم دهاتشون cیا40کیلومتر بیرون شهر بود. 

 

اینم چند تا عکس از اونجا.البته عکسای خودمون نیست.


pw00sfiu6kfzdu6fvg76.jpg

تابلوی سرجاده 

 

b6dfgfnmy6wo08xnbm0.jpg

درب خانه های قدیمی که روزگاری همیشه باز بود و رونق داشت 

 

و روزگاری درب این خانه ها رسم زیبای جیر جیر گرونی برگزار می شد 

 

مسجد زیبای ولی عصر 

 

 f1d5438qrmo5tokb8te.jpg

و نمایی زیبا از مسجد رویی و درب مسجد زیری 

 

21w1u3ct5t3ul48vpe46.jpg

 کوچه بازارچه  

 

 


 

n8b1ubzjeuabzef7e22i.jpg

wrsuhoxjrxj6z3af.jpg

 

 

خاطره

سلام 

 

فصل امتحانات هم شروع شد.دیگه بچه ها کمتر میتونند بیاند تو اینترنت باید درسشون را بخونند.  

اما یه مثله اینجاست که ::::>باعث تأسفه اونایی که واسه وبشون میمردندو وبشونو خیلی دوست داشتند.حالا اونو با همه دوستاشون تنها گذاشتندو رفتند. 

 

پ.ن:هیچ وقت به این روزگار دل نبند.روزگار بالا وپایین خیلی داره.همیشه اونی که میخوای نمیشه.  

 

 

خاطره

سلام

راجع به پست قبلی ظاهرش خالی یه ولی پر از درد و حرفهای نگفته. 

 

پ.ن ::هیچ موقع ظاهرکسیونبین.

چند روز پیش دندونمو کشیدم چقدر درد میکنه. چند روزه نه میتونم حرف بزنم .نه غذای درست وحسابی بخورم و...خلاصه حالم یه کم گرفته. 

ولی بی خیال.میگذره. 

 

 

 

 

 

 

 

 

خودم

سلام 

 

قربون خدا برم که تا ناامید میشم یه نشونه .روزنه یه چیزی بهم میفهمونه  ودوباره بهم امید میده .اون وقته که باید خدا رو شکر کرد و گفت خدا  

دسستت درد نکنه دوباره بهم امید دادی. 

 

(خدا دوستت دارم - (جز تو کسی را ندارم))

پَ نَ پس - محرم

 

سلام!  

 امروز یه جور دیگه: 

 

آقا تو وبلاگ نویسی هم دست زیاد شده هر چی میخوای بنویسی  قبلا یه نفر نه بیشمار نفر  

 

نوشته اند.

  

چند روز پیش تو دانشگاه ازم کارت پایان خدمت خواستند.منم رفتم آموزش کارتو گذاشتم روی  

 

میز جلوی اون خانومه اسمشو یادم نیست ولی خیلی شوخ وباحاله. یه نگاه به کارت کرد یه نگاه  

 

 به من آخه عکس تو  کارتو با ریش بلند گرفته بودم (من تو سپاه بودم .تهران. اون وقت هم  

 

همرنگ جماعت) بعد چند لحظه گفت :::کارت خودته ؟من  گفتم :پَ نَ پس کارت پسر خالمه  

 

آوردم نشون شما بدم و برم.  

 

جریان پَ نَ پس را که میدونید .جمعه ها. جمعه ایرانی. رادیو

 

 ----------------------------------------------------------------------- 

 

دیگه کوچه و خیابونا داره مشکی پوش میشه .قربون امام حسین برم که واسش چه میکنند. 

 

دیشب  با بچه ها بودیم حوصله مون سر رفت  گفتیم بریم یه سر به بچه های هیئت حیدریون 

 

(که  مداحشون مهدی رعنایی) ومکتب الحسین(مداحشون حمید علیمی) بزنیم .ببینیم چه  

 

کردند.دستشون درد نکنه خیمه رو برپا کرده بودند. داشتند پارچه مشکی یاشو میزدند.ما هم  

 

رفتیم کمک .تا ساعت ۱.۵ یا ۲ اونجا بودیم .دیگه خوابمون گرفت برگشتیم واگرنه هنوزکار داشتند. 

  

جلسات هم از یکشنبه شروع میشه دو تا هیئت ها تو خیابون میر برگزار میشه یکی انتهاش اون  

 

یکی ازطرف چهار باغ بالا ابتداش .حالا به هر حال دوست داشتید برید. 

 

ولی محرم عجب حال و هوایی داره