حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

حس

آمدیم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم .نه با هر قیمتی زندگی کنیم.

دیدن دوستم ....بازار......

سلام خدمت دوستان.  

 

بچه که بودم انشاء های خوبی مینوشتم الان نمیدونم چرا نمیتونم .تصمیم گرفتم هر چی تو ذهنم میاد بنویسم تا دوباره دستم راه بیافتد.

 

دیروز با یک شرکت کامپیوتری جلسه داشتیم. (منو شریکم)تو را ه رفتن بودیم  مدیر شرکت تماس گرفت  جلسه با نیم ساعت تاخیر شروع میشه.ما تصمیم گرفتیم  توی این فاصله بریم بازار و یه چرخی تو بازار بزنیم . تو طبقات بازار داشتیم جنسها رو میدیدیم و قیمت می گرفتیم که وارد یک فرو شگاه شدیم .تا وارد فروشگاه شدیم چشمم به یکی از دوستای قدیمیم خورد که توی اون فروشگاه  مشغول کار بود.چند وقتی بود ندیده بودمش و ازش خبر نداشتم.البته کوتاهی از خودش بود چون جواب گوشیشو نمیداد.یه  سلام و علیک کوتاهی با هم کردیم .زیاد فرصت نداشتیم با هم صحبت کنیم.فقط خوشحال بودم که بعد از چند وقت همو دیدیم . 

هنوز بهش نگفتم ولی یه حسی دارم که سرنوشت ما دو تا یه جورایی بهم گره خورده.  حالا چه جوری و کجا خدا میدونه.( فقط میدونم حسم بعضی وقتها خیلی قوی عمل میکنه)   

یکی از بزرگان میگه :در دوستی درنگ کن، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش.   

خلاصه رفتیم و چند تا قرار داد با شرکت تنظیم کردیم ویک سری خرید انجام دادیم و برگشتیم.  

 

 دیگه چیزی یادم نمیاد .شاید بعدا یادم بیاد دوباره اضافه کنم.

 

                          !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!                 

 

 

                                       

پیام خدا : به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد

 

 سلام 

 

امیدوارم از داستانهای آموزنده خوشتون بیاد ودرس بگیرید..........................

 

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را دوستانم را ، مذهبم را ، زندگی ام را ! به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا میتوانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد. او گفت: آیا سرخس و بامبو را می بینی؟ پاسخ دادم: بلی. فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم.

در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت رسید. ۵ سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم میکردند. خداوند در ادامه فرمود: آیا میدانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم میساختی . من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم. هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک میکنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد میکنی و قد میکشی!

از او پرسیدم : من چقدر قد میکشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد میکند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی ، هر اندازه که بتوانی.


به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد (خــــــدا)

 

 

موفق باشید.علی

خاطرات خودم

سلام!خدمت دوستان خوبم!!!!!!!!!!!!!!! 

 

میلاد امام هشتم علی بن موسی الرضا بر تمام مردم دنیا مبارک باد. 

 

خیلی دلم واسه صحن وسرا و حرم آقا امام رضا تنگ شده.  ان شاا...قسمت  

 

شه بریم.

 

خیلی ها هستند که هنوز به زیارت امام رضا نرفتند. از خدا میخوام که قسمت  

 

شون کنه برنداونجا و ببینند چه صفایی داره . میگند ثواب زیارت امام رضا در حد 

 

 زیارت امام حسین تو کربلاست.اونایی که نمیتونند برن کربلا میتونند برند زیارت  

 

امام رضا.

 

موفق باشید.

داستان گنجشک و خدا

 

 سلام! 

 

یه داستان آموزنده دیگه ..............................

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : " می آید. من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد. " و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست! "

گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم،‌ کجای دنیا را گرفته بود ؟ " و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.خدا گفت : " ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت : " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی..." اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...!

 هیچ کس نمی تواند خدا را برای دیگران توصیف کند. زیرا به محض اینکه توانست خدای خویش را وصف کند، دیگر او خدا نبوده، بلکه مثل من و شماست.
 خدا را باور کنید، برای اینکه به چنین باوری محتاجید.
 خاموش باشیم، زیرا در آن زمان است که صدای نجوای خدا را خواهیم شنید.
 جوری دعا کن که انگار همه چیز به خدا وابسته است و جوری کار کن که انگار همه چیز به تو وابسته است.
 به خدا تکیه کن و یقین داشته باش که زیر سایه خدا دوستان زیادی پیدا می کنی.
 تصمیمات خدا مرموزند،اما همواره به نفع ما هستند.

اگه خدا تو رو لبه ی پرتگاه برد بهش اعتماد کن؛ یا تو رو از پشت می گیره، یا بهت قدرت پرواز می ده.
باخدا باشید

خاطرات خودم -آهنگ جدید

 

 سلام !خدمت دوستان خوبم ! 

 

روزه ها چقدر زود میگذرد!امروز جشن عقد یکی از دوستام بود!کسی که از  

 

بچگی تا حالا با هم بودیم !چقدر این دنیا کوچیکه .اصلا فکرشو نمی کردیم که  

 

 

یه روز بزرگ بشیم و وقت ازدواج مون بشه !حالا خدا رو شکر که اون ازدواج  

 

کردو  رفت خونه بخت.  

 

 

بچه ها می گفتند این شتری یه که روی همه می خوابد یه روزی هم روی  

 

شما. 

 

به هر حال امروز هم خوش بود!    

 

اینو نوشتم که یادم نره جریان اون شتره را........

 

چن تا آهنگ جدید با هم گوش کنیم............................................... 

 

 

 

.. 

.. 

.. 

.. 

.. 

.. 

.. 

  ..   

.................................

..........................

.................... 

............... 

.......... 

..... 

.. 

 

 

آهنگ جدید و زیبای شهاب رمضان با نام جاده دنیا  

 

 

دانلود کنید 

 

 

آهنگ جدید ، بسیار زیبا و شنیدنی محسن چـــاوشی به نام کابوس 

  

 

دانلودکنید

 

آهنگ جدید و بسیار زیبای طلوع به نام حس دلتنگی 

 

 

دانلود کنید 

 

آهنگ جدید و بسیار زیبای فرهاد جواهر کلام به نام چرا چشمات باز نمیشه 

 

 

 دانلود کنید

هیزم شکن

 

 

سلام !من دوباره اومدم . 

 

یه داستان آموزنده دیگه............................... 

روزی روزگاری یک هیزم شکن خیلی قوی برای کار سراغ یک تاجر الوار رفت تاجر او را استخدام کرد. و دستمزد خوبی برایش تعیین کرد و همچنین شرایط کاری بسیار خوب بود. بنابراین هیزم شکن ما تصمیم گرفت کارش را به نحو احسن انجام دهد، تا محبت صاحب کار خود را جلب کند. رئیس جدید به او یک تبر داد و محل کارش را نشان داد. روز اول هیزم شکن ۱۸ درخت را قطع کرد. رئیسش به او تبریک گفت و از او خواست به همین روش به کار خود ادامه دهد.
تاجر بسیار هیجان زده بود تا ببیند روز بعد هیزم شکن چند درخت قطع می کند. اما روز بعد او توانست فقط ۱۵ درخت را بیندازد. روز بعد هیزم شکن تلاش خود را بیشتر کرد. ولی فقط ۱۰ درخت قطع کرد. هر روز با همه تلاشی که می کرد تعداد کمتر درخت می توانست قطع کند. هیزم شکن با خود فکر کرد من باید قدرت خود را از دست داده باشم. بنابراین پیش رئیس خود رفت و از او معذرت خواهی کرد. و گفت نمی دانم چه اتفاقی افتاده است که هر روز توانایی من در قطع درختان کمتر می شود. تاجر در جواب پاسخ داد: « آخرین باری که تبر خود را تیز کردی کی بود؟ »  هیزم شکن پاسخ داد: تیز کردن؟ من وقتی برای تیز کردن تبر نداشتم چون خیلی مشغول بودم. در این لحظه هیزم شکن به فکر فرو رفت و در کمال شرمندگی به اشتباه خود پی برد. آیا شما هم تبر زندگی خود را تیز می کنید؟ آیا اطلاعات خود را به روز می کنید؟ آیا زمانی را برای اندیشیدن و بررسی آنچه انجام داده اید می گذارید؟ آیا نتایج کارهای خود را تجزیه و تحلیل می کنید؟ آیا بدنبال راهی موثرتر برای مشکلات فعلی هستید؟ یا اینکه آنقدر خود را درگیر انجام کاری کرده اید که وقتی برای این کارها ندارید.

 برای پیروزی یک راه آسان وجود دارد: هیچ فرصتی را برای کار کردن از دست ندهید و اگر وقت شما کم است، وقت اختراع کنید.
 هرگز به این فکر نکن که در برابر فاجعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده، چگونه باید عزا بگیری.
 اندیشه خوب، معمار و آفریننده است.
پیروز و پایدار باشید

خودم

 

 

    

   دیگه خسته شدم! 

 

یا حذف میکنم یا دیگه آپ 

 

 نمی کنم!   

 

 

 

 

میتونید پستهای قبلی را نظر بدید!